محمدرضا مهدویپور/ «دروغ» (Lie) عنوان یکی از شناخته شدهترین رذایل اخلاقی است. رذیلهای که تمامی فرهنگها و مذاهب و ادیان آن را بد و پلید شمرده و قباحت آن از فهمی مشترک در میان جوامع مختلف بشری بهرهمند است. فهمی که سبب میشود تا «دروغگویی» به عنوان یک کلیدواژه پُرکاربرد و با درک عمومی بالا از قابلیت ویژهای برای «مشروعیتزدایی» و هجمه به حیثیت فرد و یا افراد برخوردار باشد.
پَرواضح است که شناختن فرد و یا افرادی با ویژگی «دروغگو» و پذیرش اطلاق صفت «کذاب» به ایشان سبب میشود تا اعتبار آنها در جامعه زایل شده و بیش از هر چیز این فرد و یا افراد «مشروعیت اجتماعی» خود را از دست بدهند. اتفاقی که در جهان امروز به عنوان یکی از اصلیترین وظایف «رسانه» مورد شناسایی واقع میشود. وظیفهای که با «اقناع افکار عمومی» برای پذیرش «دروغگو» و «کذاب» بودن فرد و یا افراد معنی میشود و بخش اصلی از کارکرد «رسانه» را در برمیگیرد.
بر این اساس ملموسترین کارکرد «رسانه» در «اقناع افکار عمومی» برای پذیرش «دروغگو» و «کذاب» بودن شخص و یا اشخاصی است که در جایگاه «حریف» و یا «دشمن» مورد شناسایی واقع میشوند و از این جهت است که این «اقدام رسانهای» به عنوان پُراستفادهترین و ابتداییترین اقدام در عرصه «سیاست» و برای از اعتبار انداختن طرفهای مقابل محسوب میشود. اتفاقی که در سطوح مختلف تعریف میگردد و به این ترتیب میتواند «ساختار سیاسی» و یا حتی «حاکمیت ملی» یک کشور و یا یک تمدن را شامل شود.
از این منظر میتوان ایفای نقش جدی و موثر «رسانه» از برای «اقناع افکار عمومی» و پذیرش «دروغگو» و «کذاب» بودن یک «تفکر» و یا «حاکمیت» را به عنوان یکی از استراتژیهای اصلی و سیاستهای عملیاتی اتخاذ شده در طول دوران «جنگ سرد» (Cold War) دانست؛ اقدام رسانهای پُرکاربردی که به شدت در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی جریان داشت و به نوعی ویژه رفتار رسانهای دو «بلوک شرق» (Eastern Bloc) و «بلوک غرب» (Western Bloc) را متاثر از خویش نمود و کشمکشهای بسیاری را در فضای رسانهای حاکم بر «جهان دو قطبی» به همراه داشت.
پس اگر چه «دروغگویی» همواره به عنوان یکی از «لوازم حکومت» در تفکر «بشرمحوری» (Humanism) مورد توجه و استفاده واقع بوده و شایعترین و پُرکاربردترین ابزارهای «علوم سیاسی» (Political science) چه در در قالب «نظام لیبرالیسم» (Liberalism) و چه در قالب «نظام سوسیالیسم» (Socialism) مورد توجه و استفاده حاکمیتهای موجود در «دو بلوک شرق و غرب» بود؛ اما «تمرکز رسانهای غرب» بر برجستهسازی این امر در «بلوک شرق» سبب شد تا این حکومتها «مشروعیت اجتماعی» خود را از دست داده و با چالش «عدم مقبولیت» در جوامع داخلی خود مواجه شوند.
بر این اساس تمرکز ویژه «بلوک غرب» بر آرایش عرصه تقابل خود مبتنی بر ملزومات «جنگ نرم» موجب ایجاد برتری و استفادهی هوشمندانهتر از «رسانه» گشت. اتفاقی که به صورتی ملموس منجر به تولید محتواهای رسانهای گوناگون و البته با کارکرد ثابت و معین «اقناع افکار عمومی» و باورمند نمودن مخاطبان به «دروغگو» و «کذاب» بودن «حاکمیت» در «بلوک شرق» گردید و شرایط عدم اعتماد میان «توده» و «حاکمیت» را پدید آورد و در نهایت منجر به اضمحلال «بلوک شرق» و فروپاشی «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» (Union of Soviet Socialist Republics) در ۴ دی ۱۳۷۰ هجری شمسی (۲۵دسامبر۱۹۹۱ میلادی) شد. اتفاقی بسیار مهم که پس از حدود ۶۰ سال حاکمیت «جنگ سرد» بر عرصه روابط بینالملل توانست پایان بخش «جهان دو قطبی» شود و موجب گردد تا «حاکمیت کمونیسم» (Communism) برای همیشه تنها از قابلیت دستری در «موزه های تاریخ سیاسی جهان» برخوردار باشد.
اینگونه بود که «بلوک غرب» از یک سو مبتنی بر ملزومات «جنگ نرم» و با استفاده از شیوه «دروغگویی رسانهای» و بالاخص با تمرکز بر شگرد «خبررسانی جعلی» (Fake news) توانست با تلفیق میان راست و دروغ و تغییر برخی از حقایق به «مدیریت افکار عمومی» مبادرت ورزد و ذهنیتی غیر واقعی و مبتنی بر تمایلات خود از حاکمیتهای موجود در «بلوک شرق» به نمایش بگذارد و از سوی دیگر با ایجاد تصویری «دروغگو» و «کذاب» از حاکمان «بلوک شرق» موفق شود تا ضمن «فاصلهگذاری میان مردم و دولت» از «مشروعیت اجتماعی» ایشان بکاهد.
البته اقدامات رسانهای «بلوک غرب» در عرصه «جنگ نرم» تنها محدود به «فعالیتهای سلبی رسانهای» نگردید و دستگاه عظیم رسانهای در غرب موفق شد تا در راستای مواجهه و «تقابل نرم» خود با «بلوک شرق» اقدام به طراحی سلسله «فعالیتهای ایجابی» نموده و فعالیتهای رسانهای گستردهای را رقم زند که عمدتا با تمسک و استفاده فراگیر از شیوه «دروغگویی رسانهای» صورت پذیرفت. فعالیتهایی که متمرکز بر بَزک «سبک زندگی امریکایی» (American Way of Life) بود و تخیلی قابل باور از «زیست انسان غربی» ارایه میداد. تخیلی که «بلوک غرب» را برخوردار از جوامع و حاکمیتهایی مملو از «صداقت» و «درستکار» ترسیم مینمود. جامعهای رشک برانگیز که با وجود آنکه بیش از هر چیز زاییده «تخیلات افسران جنگ نرم» در «بلوک غرب» بود، اما با «ظاهرسازی رسانهای» به خوبی میتوانست حسرتی ویژه و فراگیر از برای پیگیری برای رسیدن و دریافت «رویای امریکایی» (American Dream) را در میان تودههای مختلف در سراسر جهان ایجاد نماید.
البته اکنون با گذشت بیش از ۳۰ سال از حاکمیت مطلق «ارزشهای دموکراسی غربی» نه تنها نقایض متعدد «سبک زندگی امریکایی» اثبات گردیده؛ بلکه دیگر هر بینندهای به سهولت و تنها با نگاهی به خیابانهای «ایالات متحده آمریکا» و همچنین رفتار دولتمردان این کشور میتواند به ماهیت «کذاب» و «دروغگویی رسانههای غرب» پیببرد و تشخیص دهد که چگونه از «رویای امریکایی» جعل گردید و از این سراب وهم گونه قاب گرفته شده و به عنوان یک واقعیت جاری و ساری در طول ۱۰۰ سال اخیر تصویرسازی شده است.
پس اگر چه در سالهای اخیر کیفیت «دروغگویی رسانههای غربی» و ماهیت منحط و ناکارآمدی «لیبرالیسم» افشا گردیده و همگان شاهد مواجهه «نظام تمدنی غرب» با چالشهای مختلفی و ابتدایی میباشند که به صورتی کاملا ملموس و با شاخصه «بررسی کیفیت زندگی در اروپا» (European Quality of Life Survey) قابل مطالعه میباشد؛ اما باید این واقعیت تاریخی را از یاد نبریم که مجموع «فعالیتهای سلبی و ایجابی رسانهای» صورت گرفته توسط «بلوک غرب» و در مقطع زمانی ۱۸ آبان سال ۱۳۶۸ هجری شمسی (۹ نوامبر۱۹۸۹ میلادی) بود که سبب شد تا «دیوار برلین» (Berlin Wall) به عنوان مهمترین نماد در پذیرش «نظام دو قطبی» تخریب شود و پس از آن تفکر «لیبرالیسم» (Liberalism) به آنچنان امر مقدسی در جهان مبدل گردد که عمده اندیشمندان و نظریهپردازان جهانی را به وادی مدح و ستایش آن کشانده و در این مسیر آنچنان متوهم سازد که رسما اساتید دانشگاهی معروفی همچون «فرنسیس فوکویاما» (Yoshihiro Francis Fukuyama) با انتشار مقاله ای در مجله «نشنال اینترست» (The National Interest) مدعی شود که دیگر «پایان تاریخ» (The End of History) فرارسیده و «ارزشهای دموکراسی غربی» به پیروزی نهایی رسیده است! و از این جهت بشر کنونی به عنوان «آخرین انسان» (the Last Man) بر بستر تفکر و تعالیم «لیبرالیسم» به فلاح و رستگاری خواهد رسید! ادعایی که پس از چندی به صورت نظریهای مبسوط درآورده شد و به عنوان یک متن درسی و در قالب کتابی با نام «پایان تاریخ و آخرین انسان» (The End of History and the Last Man) در سال ۱۳۷۱ هجری شمسی (۱۹۹۲ میلادی) منتشر گردید!
البته ظهور پدیده «انقلاب اسلامی» در همان سالها مفهومی نو و جدید بود که به سرعت «جهان دوقطبی» آن روز را به «جهان سهقطبی» تبدیل کرد و ساختاری را بدون الگوبرداری از نظامهای رایج در «بلوک غرب» و «بلوک شرق» و یا گرفتن سرمشق و یا بهره بردن از تجربههای مشابه خود در نیمه دوم «قرن ۱۳ هجری شمسی» پدید آورد. ساختاری که بهرغم همهی مشکلات طاقتفرسا و تقابل مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای مطرح توانست روزبهروز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشته و با تمرکز بر هشت آرمان و شعار اصلی خود موفق شد تا برای نخستینبار، ضمن ترکیب «جمهوریّت» و «اسلامیّت» در عرصه حکمرانی یک کشور، اقدام به «نظامسازی» و «سیستمسازی» (System building) و تاسیس ساختار حکمرانی مناسب و مبتنی بر هشت شعار و آرمان برآمده از «اسلام اصیل» نماید.
«جمهوری اسلامی ایران» مفهومی بود که پس از ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ هجری شمسی خلق گردید. حاکمیتی جدید که در اوج بیچارگی جهانیان در پذیرش نظم حاکم بر نظام بینالملل مبتنی بر «جهان دوقطبی» و تثبیت جایگاه خود در میان یکی از دو بلوک شرق و غرب به پیروزی رسید و ضمن بر هم زدن نظم حاکم، برای همیشه بساط سلطنت شاهنشاهی در کشور را برچید که تا قبل از آن، دنیا دو نوع حکومت را در طول سالهای متمادی تجربه کرده و پذیرفته بود؛ یکی دموکراسیهای غربی، و دیگری حکومتهای کمونیستی؛ این دو اردوگاه غرب و شرق، با یکدیگر هم بشدت مقابله داشتند و همدیگر را نفی میکردند؛ اما وقتی جمهوری اسلامی این سبک جدید حکومت، پدید آمد، هر دو اردوگاه با حیرت و سپس با وحشت، در مقابل نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند! علت چه بود؟ علت این بود که جمهوری اسلامی، دارای خصوصیاتی بود که هر دو سبک حکومت رایج در آن دو اردوگاه را نفی میکرد و آنها را برای زندگی بشر، غلط و مضر میدانست و آن را اعلام میکرد. به عبارت دیگر، آن دو سبک حکومت که در شرق و غرب رایج بودند، مشترکاتی داشتند و فرهنگ عمومی در این کشورها یکسان بود. آن فرهنگ، عبارت از کشاندن آحاد مردم به غفلت و رها کردن زمام شهوات و هواهای نفسانی بود. این، چیزی بود که در هر دو سبک حکومت وجود داشت و وجود دارد. این، فرهنگ مشترک شرق و غرب است.
پس اگر چه موفقیت «انقلاب اسلامی» در ایجاد یک نظم جدید در عرصه جهانی و عظمت پیشرفتهای چهلسالهی «ملت ایران» در پرتو تاسیس «نظام جمهوری اسلامی ایران» آنگاه به درستی دیده میشود که این مدّت، با مدّتهای مشابه در انقلابهای بزرگی همچون «انقلاب فرانسه» و یا «انقلاب اکتبر شوروی» و یا حتی «انقلاب هند» و ... مقایسه شود. اما در این میان بر کسی پوشیده نیست که «جهان غرب» به سرپرستی «ایالات متحده آمریکا» قریب به چهل و پنج سال گذشته و در طول دوران حیات «جمهوری اسلامی ایران» همواره سعی داشته و دارد تا آنچه را که از تجربیات خود در تقابل با «بلوک شرق» و در ماجرای فروپاشی «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» اندوخته و در فرایند «جنگ سرد» تجربه نموده است را باز تولید نموده و در مواجهه با «نظام جمهوری اسلامی» و تفکر «انقلاب اسلامی» مورد استفاده قرار دهد.
ادامه دارد...
ارسال نظر